سعدی افشار هم ......
سال هزار و سیصد و سی ؛ سیزده سالش بود که برای اولین بار روی صحنه رفت. روی سیاهی که عاریه از دوده ی بخاری گرفته بود تا امروز به قوت خود باقی بود.
هر چند خودش دل خوشی از تئاتر های سیاه و تخت حوضی نداشت. می گفت خانه های قدیمی که خراب می شوند دیگر حوضی نمی ماند تا کنار آن مجلسی برپا شود لا جرم باید به بالای پشت بام ها پناه آورد. که آن هم ....
کاش محمود دولت آبادی آن 15 زاری بلیط تو را از بی پولی پس نمی داد تا شاید یک معجزه ای چیزی اتفاق می افتاد و شاید یک اثر از محمود دولت آبادی به یاد تو داشتیم که حد اقل دلمان را به آن خوش می کردیم.
وقتی کمرت شکست گفتند دیگر سعدی تمام شد اما با ویلچر خود روی تمام افکار آنها خط بطلان کشیدی که دست مریزاد دارد.
راستی آن یک میلیون تومانی که به عنوان تجلیل به شما دادند که کفاف تمام تلاش سال ها را ؛ پوکی استخوانت که دوایش ماهی یک آمپول یک میلیون تومانی بود را که داد الحمدالله.......
سعدالله زحمت خواه"سعدی افشار" رفت و سیاهی رویش شد رو سیاهی تئاتر که بعد از این همه سال دیگر سیاه باز نداریم.
راستی از این به بعد چه کسی رو سیاهی تئاتر را بر عهده خواهد گرفت؟